این رمان ناستاکسیا، زنی خیرهکننده از خانوادهای اصیل در دهه 1860 را توصیف میکند که در تمام طول سال توسط صاحبخانه توتسکی ویران میشد. بعدها، توتسکی برای ازدواج او با گانیا حقیر و بیشرم پیشنهاد پول زیادی داد. در جشن تولد قهرمان، دوک مشکین جوان، که به عنوان یک احمق شناخته می شود، ناگهان ظاهر شد و پیشنهاد ازدواج بدون قید و شرط با ناستازیا را داد که او را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد. در روز عروسی خود با دوک، نستاکسیا، علیرغم عشق عمیقی که به دوک داشت، با پسر بازی لو گورن فرار کرد و سرانجام توسط لو گورن کشته شد.